ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

حرفهاي شيرين تر از عسل(5)

عاشق ظرف شستن صندلي كوچكت را زير پايت مي گذاري و ليوانهاي شسته شده در خانه مامان جون را دوباره مي شويي و مي گي:«مامان جون تو برو استراحت كن تا من كارم تمام شود، بابا جون صداش كن بياد پيشت بشينه»   خدا كنه كه بزرگ شوي همينطور كاري باشي     مسواك زدن در هنگام خواب مامان:« برو دندانهايت را مسواك بزن» ترنم:« مسواك ، نه ...نه...نه» مامان:«چرا؟» ترنم:« چون اگه مسواك بزنم ديگه هيچي نمي تونم بخورم»       ...
28 آبان 1392

يك روز پاييزي با دخترم

پاييزم و با تو از بهارم سرشار دستان مرا بگير و محكم بفشار  من عاشق بوسيدن  و هرم نفست دردانه من، قدم به چشمم بگذار شاعر: مامان شادي     وقتي جارو را از رفتگر پارك گرفتم تا عكس بندازي باخجالت مي گفتي:«مامان بهش نگو»                       چقدر خوش گذشت ...
28 آبان 1392

روز تاسوعا

عالم همه قطره و دریاست حسین خوبان همه بنده و مولاست حسین ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش از بس که کرم دارد و آقاست حسین                         ...
28 آبان 1392

نفسم دوستت دارم

    ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ،  ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻧﻔﺴﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﯾﺎ ﻧﻔﺴﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻮ؟!!!  ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ، ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﯾﺎ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ؟!!! ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ، ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮﺳﺖ ﯾﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ، ﺯﻧﺪﮔﯿمه؟!!! ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ   ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﯼﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﻋﺸﻘﺖ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﯼ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ   ...
27 آبان 1392

زيارت امام رضا(ع) براي اولين بار

در دیده تمنّای رضا را دارم در سینه محبّت شما را دارم در هر سفری که مشهدت می آیم احساس بهشت با صفا را دارم   ترنم در رستوران قطار الهي قربونت بروم كه در سجده نماز جماعت خوابت برده است ترنم در قطار با كلاه خوشكلي كه از مشهد برايش خريدم اين هم عكس زيارتي ات كه اصلاً از كارشان راضي نبودم   ترنم جان،در سن  2 سال و 2 ماه و 18 روزگي براي اولين بار، به پاپوسي آقا امام رضا(ع) مشرف شد. اگر برات تعريف كنم كه آقا چه طور ما را طلبيد باورت نمي شود! چكار كنم كه به واسطه جدت، پدرش لطف فراوان به ما دارد.   «زيارتت ...
26 آبان 1392

وقتي مادر ميشي...

وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… ميشي فرشته نجات! فرشته نگهبان! خیلی راحت بی خوابی رو تحمل میکنی و کوچولوی نازنینت رو راه میبری تا دل درد یادش بره و خوابش ببره و همون طور تو بغلت نگه میداری تا مبادا بیدار بشه، شبي 3 الي 4 بار بيدار مي شي تا مبادا پتو از روي نازدونه ات كنار رفته باشه        اگه بچت عطسه يا سرفه کنه دنیا رو سرت خراب میشه و آرزو مي كني اي كاش خودت عطسه و سرفه مي كردي، صد بار دست و پاش را چك مي كني كه مبادا تب داشته باشه،  تلخ ترین اتفاق دنیا ميشه بیماری کودکت؛ اونقدر که به خاطر چند ثانیه بند اومدن نفسش ساعتها گریه کنی و نتونی جلوی سرازیر شدن اشکهات رو بگ...
13 آبان 1392

سرقت از ماشين بابا

8/8/92 به ميهماني خانه عمه زري رفتيم و به اصرار آنها شب آنجا خوابيديم كه صبح با صحنه بدي روبرو شديم. عينك آفتابي بابا و گيتارش را از ماشين سرقت كرده بودند. بابايي خيلي ناراحت بود و نمي شد باهاش حرف زد تو هم از شدت ناراحتي بابا، همش مي گفتي:«خ دا نعلتشون كنه، خدا ببرشون تو جهنم، كوفت بگيرن، بايد بابايي ماشينو بذاره تو پاركينگ دزد نزنه. خدايا! خدايا! پليس دنبالشون كنه بگيرشون ببره كلانتري، بعد بندازشون تو خيابون ماشين ازشون رد بشه؛ بعد بابايي گيتارشو ميزاره تو صندوق عبق، ماشينو قان قان مي كنه مي بره تو پاركينگ، بعد برق پاركينگ خاموشه، ديگه چشم دزدا نمي بينه. عمو صالح پليسه، ميره دزدا رو مي كشه گيتار و عينك بابا را مي گيره.» ...
11 آبان 1392

عيد غدير مبارك

    تو به اندازه ي زيبايي پروانه شدن زيبايي حس پروانگيم گل کرده قلب پروانه ايم سرشار است دل پروانه شدن دارم باز پيله ات را بگشا شوق پروانه شدن نزديک است   اين هم عيدي سادات كوچولوي من در سال 1392   ...
11 آبان 1392

رفتن به باغ وحش

ترنم جان تا اين لحظه 3 سال و 2 ماه سن دارد. از مدتها بهت قول داده بودم كه به باغ وحش ببرمت تا اين كه روز موعود جمعه فرارسيد. صبح بلند شدي و گفتم:« بريم صبحانه بخوريم و آماده شويم كه به باغ وحش برويم» فوري سر مرا در آغوشت گرفتي و گفتي:« من تو رو خيلي دوست دارم» گفتم:« چرا منو دوست داري؟» گفتي:« چون تو منو همه جا مي بري، واسم همه چي مي خري. اي خدا! مامان نازم...» و مرا بوسيدي. بعد از باغ وحش هم به خانه عمه ات رفتيم و با دختر عمه هايت بازي كردي . يك ديدار متعجبانه براي تو : موقع ديدن فيلها باخاله نرگس و فرزندانش( از مربيان مهد كودكت) رو در رو شدي؛ البته خاله نرگس را دوست...
6 آبان 1392
1